مي روم خسته و افسرده و زار سوي منزلگه ويرانه خويشبه خدا مي برم از شهر شما دل شوريده و ديوانه خويش مي برم تا كه در آن نقطه دور شستشويش دهم از رنگ نگاه شستشويش دهم از لكه عشق زين همه خواهش بيجا و تباه مي برم تا ز تو دورش سازم ز تو اي جلوه اميد حال مي برم زنده بگورش سازم تا از اين پس نكند باد وصال ناله مي لرزد مي رقصد اشك آه بگذار كه بگريزم من از تو اي چشمه جوشان گناه شايد آن به كه بپرهيزم من بخدا غنچه شادي بودم دست عشق آمد و از شاخم چيد شعله آه شدم صد افسوس
عاقبت بند سفر پايم بست مي روم خنده به لب ‚ خوينن دل مي روم از دل من دست بدار اي اميد عبث بي حاصل
در ضمن موزيك متن هم بسيار زيباست .ممنون
شعر زيبايي بود .هر شعرتون بهتر از قبلي .زندگي يك ارزوي دور نيست زندگي يك جستجو و جوي كور نيست زيستن در پيله پروانه نيست زندگي كن زندگي افسانه نيست گوش كن دريا صدايت مي كند هر چه نا پيدا صدايت مي كند جنگل خاموش مي داند تو را با صداي سبز مي خواند تو را زير بارون اتشي در جان توست قمري تنها پي دستان توست پيله پروانه از دنيا جداست زندگي يك مقصد بي انتهاست هيچ جايي انتهاي راه نيست اين تمامش ماجراي زندگيست.
منتظر شعرهاي زيباي بعدي تون هستيم