• وبلاگ : 
  • يادداشت : غم
  • نظرات : 2 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سمان 
    روي برگهاي زرد پا ييزي كوچه قدم ميزدم و با هر قدم اشكي به خاطر گذشته ي از دست داده ام فرو مي ريختم.تنها قلب شكسته ام مي دانست چه غمي دارم.من ان برگ پاييري بودم كه از درخت جدا شد و حتي باغبان هم به من نگاه نكرد.
    + سمان 

    غم را اگر نيكو ببيني

    راز وجود شادماني ست

    گر غم نباشد شادماني در جهان نيست

    غم همراه وهمزاد با اين سرنوشت است

    غم بيهوده خوردن زشت است.

    + فرنوش 
    شعر خيلي زيبايي بود.انشاالله هيچوقت غم نداشته باشي و هرگز غمگين نبينمت.موفق و موئد باشي وروز به روز ونلاگ هاي زيبا تري درست كني.